((((((روايت تاسيس-22مرداد1392))))))
داستان کساني که مجاهد بودن را انتخاب کردند.
قسمت دوم
بعدازبه حلاکت رساندن صدهانفرازسربازان دشمن،بازهم درآرزوي نابودکردن مخالفانش بود،پس تصميم گرفت ازديگر پيروانش براي نابودکردن ارتشمان استفاده کند درتاريخ20تير1392دشمن(ولف) باجلسه ي بين پيروانش برگزار کرد که آن جلسه درموردجنگ دوارتش(يعني:خليفه ي آبي وسبز)با يک ارتشمان(يعني:مخالفان)جنگ کنند،مسلم بودکه دوارتشي که قراربود با مابجنگد ازتجهيزات نظامي زيادي برخورداربود،اما دشمن هنوزمخالفانش رانشناخته بود.
برمي گرديم به تاريخ15تير1392در زماني که دشمن درحال اطلاعات غلط بين مردم بود،ارتش رهبري باحضورخود رهبرو تعدادي ازفرماندهان به طرف قله ي ريچارد(نارنجي)براي اتحاد راهي شدند.
دراين گفت وگوي بين(ارتش ريچارد وارتش رهبري)قراردادي بسته شده که ابارت اند از:
1-قرارشدارتش رهبري(مخالفان) قلات وقيربدهد درعوض ارتش ريچارد(نارنجي)درجنگ هاي مابه ارتشمان کمک زرهي کند2-قرارشد ريچارد(نارنجي)به ارتش ما 500چوب بدهد(اين چوب ها درجنگ بين دشمن استفاده شد درتاريخ18تير1392).
پس به اين ترتيب اتحاد بين ارتش رهبري وريچارد نارنجي برقرارشد وهيچ کدام ازجاسوسان دشمن(يعني:ولف)ازاين اتحاد خبري نداشتند.
ولف فکرمي کرد ماهيچ پيروي نداريم،پس بخواطراين که بداند ماهم پيروي داريم افراد ريچارد نارنجي باچند سربازي که درزمين
تونل مي کندندوديوارها رانابودمي کنند به سمت ديوارهاي دشمن(ولف)شبانگاه به راه افتادند(درتاريخ21تير1392).
صبح روزبعد که شدجاسوسان ولف خبردارشدند که ارتش رهبري باريچارد نارنجي اتحادکرده است،پس ولف تاريخ حمله رابه24تيرانداخت.
ادامه دارد...